“Courage doesn't always roar. Sometimes courage is the little voice at the end of the day that says I'll try again tomorrow.”

Mary Anne Radmacher

Caliography

Caliography

Thursday, September 24, 2015

یکی را نان جو آغشته به خون...

یک روزی خواستم خوشحال باشم بعد از آن تقریبا تمام تلاش خود را کردم انچنان که در سرمای زیر صفر زمستان بدون هیچ   وسیله گرمایشی در یک اتاق 6 مترمربعی با بدبختی درس خواندم یعنی پاشنه کفشم را کشیدم بالا و جوری درس خواندم که تا آن روز نخوانده بودم البته روزی 6 وعده دعوای درست و حسابی در سه تایم صبح و ظهر و شب را نیز که به آن احوالم اضافه کنید تقریبا اِمیزینگ می شود حرف نزدم تنها سلاحم  بود تنها چوب هایی که می توانستم از آنها قایقی برای فرار بسازم همان کتاب ها بودند و سلاح عجیبی به نام سکوت یاد گرفته بودم درست و به موقع نیاز ( یعنی اول ویز) خیلی ترو تمیز خفه بشوم دهنم را ببندم و هیچی نگویم که اگر حتی اگر کمتر از کلمه ای بگویم همان دهنم جر خواهد خورد مقاومت کردم البته سخت بود ولی بین بد ترین و بدتر شرایطی که می توانستم داشته باشم ترجیح دادم شرایطم بد تر باشد عقلا نمی توانم بد را وارد گزینه ها کنم چون بد بود خودش ، در هر حال بعد بیشتر از یکسال بدبختی و شب بعد سگ خوابیدن و صبح قبل از سگ از خواب بیدار شدن آن روزی که شاید خوب می شد رسید ، دعوای صبح را کردم و ظهر دعوا شدید تر از صبح  آن روز و ظهر روز قبلی بود خر شدم نفهمیدم  احساسم کارش را کرد بر عقلم پیروز شد غذا نخورده زدم بیرون کمی هم قصد داشتم نروم امتحان ، ولی سوار تاکسی شدم و رفتم ، گشنه بودم ولی حال خوردن نداشتم داخل حیاط آنجایی که امتحان داشتم یک شیر آب  پیدا کردم و کمی آب خوردم و به سر و صورتم پاشیدم تا به خودم امدم اب و گریه قاطی بود و معلوم نبود کدام اول بوده است و کدام دوم کمی مصمم بودم رفتم داخل جایم را پیدا کردم و نشستم اعصابم کمی بهم ریخته بود و احساسم به عقلم تلنگر می زد و پز می داد درونم داشت خرامان راه می رفت این احساس لعنتی ، برگه پاسخنامه جلویم بود باید کد دفترچه را وارد می کردم خریت کردم نفهمیدم مثلا حساب کردم کدم چند است و زدم 1 دفترچه را گرفتم رویش را نگاه نکردم امتحان که شروع شد 5 سوال اول 2 نمره ای بودند سوال 6 ، 3 نمره داشت ولی انگلیسی بود خیلی ضایع بود ، همینطور رفتم جلو تا سوال 26 تکرار یکی از شکل های جلد پنج کتاب بود انرا هم زدم تا سوالات حل کردنی اخر امسال 5 سوال حل کردنی داشت 2 تا را حل کردم 4 نمره ای بودند ویکی دیگر را نیز حل کردم 1 نمره داشت 2 تا را حل نکردم خیلی محاسبه داشتند حتی یادم رفته بود ماشین حساب ببرم البته برگه چرک نویس پیدا کردم خوشبختانه ...نتیجه ها آمد ناک داون شده بودم منفی سیزده درصد کم مانده بود شاخ دربیاورم انقدر حالم بد بود که رفتم یه جای خلوت و فقط داد زدم انقدر داد زدم که عقده همه ساکت ماندن هایم را در اورده باشم هرچند که بعد ها فهمیدم کد دفترچه را غلط زده ام و کدم 2 بوده ولی انقدر دیر فهمیدم که همه چیز دیگر تمام شده بود می خواستم بگویم من در آن ساال کلی بدبختی کشیدم به خودم افتخار نمی کنم ولی ضربه ای که در آن سال و در آن زمستان به من خورد هنوز هم جایش تیر می کشد بعد ازآن شد که دیگر گفتم ولش کن اهمیت ندارد ، قضاوت اینکه این متن چه ربطی داشت به عنوانش با خودتان .

No comments:

Post a Comment